مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
شاعر : امیرحسین آقایی
نوع شعر : مدح و ولادت
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
تا باب فـیـض، رو به دلـم باز میشود شعرم به شـوق مـدح تو آغاز میشود
همچون کـلیـم کار من اعجـاز میشود احـسـاس قـلـبیام به تو ابـراز میشود
تا با توأم به مردم دنیا چه حاجت است
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟
خاتون مشـرقـین سـلام عرض میکنم ای عینِ نور عین سلام عرض میکنم
بانـیِ عـالـمـین سـلام عـرض میکـنـم آرامـش حـسـیـن سلام عـرض میکـنم
این جمله، حرف قلبی هرچه برادر است
روزی که آمدی به زمین روز خواهر است
چشم و چراغ عترت طاها خوش آمدی آئـیـنـهدارِ هـیـبـت مـولا خـوش آمـدی
ای امتداد حضرت زهـرا خوش آمدی سـوّم امــام زادۀ دنــیــا خــوش آمــدی
آنسان که شرح عاشقی تو شنیدنیست
لـبخـند تو به چهـرۀ اربـاب دیـدنیست
چون در قفای عشق خودت با سر آمدی بر هر چه عاشق است در عالم ( سرآمدی )
ای افـتخـار کـرده به تو ذات سرمـدی الحـق کـه تـو ( عـقـیـلـۀ آل محـمّدی )
درد از دل رسول به سرعت عبور کرد
با تو خـدیجه باز در عالم ظهـور کرد
در تو صفـات ذات خُـدا جلـوهگـر شده در خاک با تو مهر و وفا جلوهگر شده
اوج مقـام صبـر و رضا جلـوهگر شده کرب و بلا به شـام بـلا جـلـوهگـر شده
تـو آمـدی که زخـم مـدیـنـه رفـو شـود
با خطبهات بساط سـتم زیر و رو شود
از شان تو خُداست که سر در میآورد سلطـان انبـیـاست که سـر در میآورد
زهراست، مرتضاست که سر در میآورد مظلـوم کـربلاست که سر در میآورد
چون در خُـور مقـام تو جز این نداشته
اسـم تو را خـدای تو( زینب ) گـذاشته
بـا دیـده، دیـدن تـو مُـیّـسـر نـمـیشـود نـوری و خـاطـر تـو مُـکـدّر نمیشـود
بیتو حـسـین زنـدگیاش سر نمیشود جز تو کسی که زینت حـیدر نمیشـود
با احـتـساب اینـکـه تـویی زیـنت عـلی
قـطعاً یکیست خَلق تو با خلقـت عـلی
اسـتاد تـو خـداست، خُـدایی عـلـیـمهای صـدّیـقـه و مُـطـهّـرهای و فـهــیـمـهای
شخصاً شبیه فـاطمه حـق را نـدیـمهای اُخت الکـریم، بنت کـریم و کـریـمهای
از بس که مثل شیـرخدایی تو شیـرزن
بـا دیـدن تـو یـاد پـدر مـیکـنـد حـسـن
کـوریِ چــشـم جُـمـلـگـیِ بـد نـهـادهــا هـیـچ انـد در بـرابــرت، ابـن زیــادهـا
مـا نـیـسـتـیـم پـیــرو کـج اعـتـقــادهــا عـین نـفـهـمـی اسـت اگـر بـیسـوادهـا
گفتند شام و کـوفـه تو را بینـقـاب دید
بالله؛ حجـاب نیز تو را در حجـاب دید
داغی که پـیـر کرد تو را درد شام بود با اینکه دورتـان هـمه جـا ازدحـام بود
با تـو وقـار اهـل حــرم مـســتـدام بـود آنجا که حُبّ حـیدر و زهـرا حرام بود
با بـودن تـو شعـبـهای از کـربـلا شـده
در زیـنـبـیّـهاش نـجـف از نو بـنـا شده
اندازۀ تو هـیـچ کـسی غـم نـدیـده است داغی که دیدهای تو مُحـرّم ندیـده است
نسل بشر که هیچ مَلَک هم ندیـده است با اینکه درد و داغ، دلت کم ندیده است
جز حمد کردگار دمی بر لب تو نیست
جز یا حسین زمزمۀ هر شب تو نیست
در قـتـلگاه پـیـر شـدی خـاک بر سـرم از جان خویش سیر شدی خاک بر سرم
گفتـند که اسیـر شـدی، خـاک بر سـرم با شمر هم مسـیر شدی خاک بـر سرم
خاکم به سر که هـمسـفـر اشـقـیـا شدی
از یــادگـار مــادرت آخـر جــدا شـدی
شد مثـل مـادر تـو نصیب تو سـوخـتن بستند هر دو دست تو را چون ابوالحسن
نه یوسـفی برای تو مانـد و نه پـیـرُهن گـفـتـی دم وداع بـه ســالار بـیکــفــن
«چون چاره نیست میروم و میگذارمت»
«ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت»
|